خانه پدری

 وقتی که آدم  زندگی عاشقانه‌اش را آغاز کزد، وقتی به کامیابی رسید و آرامش زندگی به او رو کرد. وقتی خیالش از بابت عشق راحت شد، روزی خواهد آمد که وقت مرور خاطراتی است که مدتها مجال نیافته بودند. خاطراتی که خاک نگرفته بودند ولی رفته بودند تا پشت شورها و حال‌های جوانی جا خوش کنند، خاطراتی از پیش از دوران جوانی و عشق. خاطراتی از دوران نوجوانی و کودکی. خاطرات سایه‌ها و آفتاب‌ها، بهار و زمستان‌ها، باهم بودن‌ها و باهم نشستن‌‌ها، با هم گریستن ها و خندیدن‌ها، خاطرات «خوشی ها و روزها» ی خانه پدری. 

و می‌آید آن حس غریبی که پیش از این نداشتی. می‌آید و تو خیلی روشن آن را می‌فهمی. هیچ ابهامی ندارد و پیچیده هم نیست. حس زیبای میان‌سالی.  

 

از قدیم

مثل ببری که از دریدن سربلند است

به سمت شکار آینده می روم

یادم نمی آید

بلندتر بگو

که گوش آسمان سنگین است

و زمین

در زیر پا

همیشه خاک بر سر است

 

(مسعود اصغزنژاد بلوچی) : http://www.nazoktar.blogfa.com/

باور

 این سرشت انسان است که در هر دوره‌ای از زندگی، حسرت گذشته و بیم و امید آینده را دارد. این ویژگی خوب یا بد، تلخ یا شیرین، روح آدم را رشد می‌دهد و به کمال خود نزدیکتر می‌کند. 

 

یار با ماست

 امروز احساس کردم که دارم به یک نوع بی‌نیازی می‌رسم. بی‌نیازی از توجه دیگران، بی‌نیازی از دیده‌شدن و فهمیده شدن درجمع دوست و آشنا و همکار و.... بی‌نیازی از محبت اطرافیان. دیگر از این‌که کسی مرا یادش برود غمگین نمی‌شوم. زود می‌بخشم و فراموش می‌کنم ....و فکر میکنم دلیلش یک چیز بیشتر نیست:

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

 

 

 

پندار۲

آرام می شود فرو رفت

ذره ذره

چون تکه ای یخ

که آب می شود کنار باغچه ای

زیر آفتاب ظهر تابستان،

در باتلاق روزمرگی